برای پسرک گریز پای نوکمپ که حالا مردی شده است...

ساخت وبلاگ
تراژدی در بالاترین سطحش و در حساس ترین بازی برایت اتفاق افتاده بود...

یادت می آید؟؟ بازی با چلسی را میگویم.

به یاد داری دنیا روی دیگرش را بیرحمانه به رخت کشیده بود و تو چهره پشت پیراهنی پنهان کرده بودی که سال ها برای برنده شدنش دویده بودی، دریبل کرده بودی، گل زده بودی و... عرق ریخته بودی. آری به وسعت گل هایت عرق ریخته بودی. به پهنای اشک های شوقی که برچهره طرفدارانت جاری کرده بودی در این سال ها عرق ریخته بودی اما...

اما تراژدی در بالاترین سطحش اتفاق افتاده بود و تو انگار تمام آن لحظات باشکوه رو فراموش کرده بودی و پشت پیراهنت تنها تصویر توپی رو میدیدی که بیرحمانه به جای تور، تیر دروازه را انتخاب کرده بود.

چه انتخاب شومی... تـــوپ، این وفادارترین دوستت، اینبار رفیق نیمه راه شده بود و تو را در آستانه فینال تنها گذاشته بود.

بـه یـاد داری؟؟

 

به یاد داری یارای ایستادن نداشتی؟ چمن نوکمپ جایی که همیشه شاهد جشنواره های رویاییت بود اینبار تئاتر کابوس واری را روی سن برده بود که انگار تنها بازیگرش تو بودی.

جهان در حال تماشای تو بود...تو پشت پیراهنت با دنیایی از درد پنهان شده بودی انگار نه میخواستی جهان چهره تو را ببیند نه تو چهره جهان را.

انگار نوکمپ با خنجر تو در حال خودکشی بود...

به یاد داری؟؟

24 سال، برای تحمل این همه درد سن کمی بود. شانه های پسرک گریزپایمان توان نداشت و دست هایی که همیشه پس از گل رو به آسمان بود اینبار روی زمین تکیه گاه قامت خمیده اش شده بود.



چقدر تلخ است وقتی همه چشم ها برای برنده شدن سایه وار و قدم به قدم دنبال ساق های تو باشند اما در انتها تو یکی از دلایل باختنشان باشی.

آن روز سنگینی و سهمگینی تراژدی را با ذره ذره روحش چشید. درد آنقدر درخت وجودش را آبیاری کرد تا از زیر خروارها غم، قامتی جوانه زد که دیگر شباهتی به یک پسرک دنیا ندیده و بازیگوش نداشت. قامتی که رنگ و بوی مردانگی داشت...

پسرک گریزپای نوکمپ حالا مرد شده بود و انگار در طول یک سال چندین سال بزرگتر شده بود. برخلاف فصل قبل جزء اولین نفراتی بود که در تمرینات پیش از فصل شرکت میکرد.

چشم هایش برق دیگری داشت و نگاهش عمق بیشتری.

جرات کرده بود پدر شود و این نشان میداد از خشت خشتِ درد پلی ساخته برای رسیدن به دنیای دیگری...

فصل که آغاز شد همگی مسی را فراتر از مسی دیدند. دوباره توپ رفیقت شده بود و به وسعت قطرات عرقت گل میزدی و شادی می آفریدی. ضربات ایستگاهیت جادویی بود و مواج.

آری تو از کوله بار اندوهناک و تجربه تلخت هنری جدید بیرون آورده بودی که هر دروازبانی را به زانو در می آورد. ساق هایت صیقلِ شکست خورده بودند و حالا سرشار از انگیزه پیروزی بودی...

حالا تو از پل شکست گذشته ای و سرت را بالا گرفته ای اما چلسی در آستانه یک سقوط... (اشاره به حذف چلسی از چمپیونزلیگ این فصل) جهان امروز هم در حال تماشای توست.

و در میان تماشاگرانش اسطوره های تاریخ فوتبال ایستاده در حال ستایش تو هستند اما چلسی در حال چشیدن زخم زبان های اهالی فوتبال. تو بهترین دوست فوتبال شده ای اما چلسی نماد ضد فوتبال...

تو از شکست شاه راهی ساختی به سمت یک پیروزی بزرگ اما قهرمانی چلسی آسانسور سقوطشان شد. تو حالا تنها بازیگر این تئاتر باشکوهی و آن ها حسرت در چشم در حال تماشای تو.

تو حالا مرد شده ای و فوتبال هم به دنیا نشان داده چه کسی را برای تاریخ سازی انتخاب کرده است...

هواداران بارسلونا...
ما را در سایت هواداران بارسلونا دنبال می کنید

برچسب : مقاله,مسی, نویسنده : محمد havadarbarca بازدید : 297 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1391 ساعت: 1:56

لینک دوستان

نظر سنجی

کدام قالب بهتر بود؟

خبرنامه